به دنیا دست بدهیم و چرتکه بیاندازیم ...!
همه ی سیر خطّی را که مشغولیتِ ذهنی ِ پرپیچ و خَمی را ،
از عصر ِ بعد از ظهر ِ آخرین روزی که غروبش بوی دلتنگی می دهد ،
را به جانت تزریق می کند را مرور می کنی ؛
از تکرار ِ نوستالژی هایی که لبخند خوشرنگی را رو لبانت می نشانَد ، می گذری
و به روزهای قهر و آشتی می رسی
و بعدتر به تخته سیاه و گچ، به مشق ِ شب ، به دو دوتا .
از چهآرشنبه به این فکر می کنم که چه کسانی مرا بنده ی خود ساختند با یک حرف ،
یک رفتار، یک واکنش و من چه قدر به دنیا و آدمهایش بدهکارم ؟!
# برهـــآن ِ خلف نوشت : مومن شدم به چشمآنش با یک نگــآه !
شاید شما هم مرا بنده و بدهکار خود کرده اید، با ما ارزان حساب کنید .
* می دانم نوشت : سخت است اما یک نَفَس بخوانید *:)
نظرات شما عزیزان: